Saturday, March 14, 2009

مولوی کرد عراقی کیست؟- سولماز تیکان تپه لی

چهارشنبه ۲۱ اسفند ۱٣٨۷ - ۱۱ مارس ۲۰۰۹

طي چند روز اخير که زمزمه هاي نصب تنديس شاعري گمنام بنام ( مولوي كرد ) در يكي از ميادين تيكان تپه ( تكاب ) طنين انداز شده واعتراضات شدید شهروندان تورك تيكان تپه را در پي داشته،بعضی ازمسوولان خود فروش شهر كه بازيچه دست چند عضو كرد شوراي ميباشند براي فرو نشاندن خشم معترضين مردم را چنين توجيه كرد ه اند كه گويا مولوي كرد شاعري ايراني ( اهل سقز ) بوده و شيعه مذهب ميباشداز اينرو نصب تنديس مجسمه وي در شهر بلا اشكال مي باشد . بنابراين بر خود واجب ديدم تحقيقي در زمينه صحت و سقم اين مطلب به عمل آورم ، با سر زدن به كتابخانه هاي شهرمان اثري از اين شاعر گمنام نيافتم به اينترنت متوسل شدم و توانستم در اينتر نت تعداد بسيار محدودي مقاله در اين باره بدست آورم كه تمامي آنها نيز به نوعي كپي برداري از روي هم بودند در نهايت دو مقاله اي كه مرجع و منبع ساير مقالات نيز بودند را برگزيدم .

مقاله اول "مولوي كرد در چند سطر " نام داشت كه آنرا از وبلاگ pav.persianblog.irبرداشتم كه منبع اين مقاله (ديوان مولوي كرد ترجمه اسعد اله دوستي ) درج شده بود و مقاله دوم نوشته ( محمد يوسف بغدادي )است كه در پايان آن نيز ذكر شده بود(اين مقاله در همايش مولوي كرد كه درارديبهشت 84 در سنندج برگزار شده بود ارايه گرديده و مورد تقدير قرار گرفته است) كه آنرا هم از وبلاگ شخصي آقاي بغدادي برداشتم نويسنده مقاله اول مولوي كرد را چنين معرفي ميكند:

((اسم او ( سید عبد الرحیم ) فرزند ( ملا سعید ) و از نوادگان ( ملا یوسف جان ) فرزند( ملا ابوبکر مصنفی چوری ) است که برمی گردد به زاهد نامدار (سید محمد زاهد ) كه به (پير خدر شاهو )معروف است . تخلص شعری وی (

معدومی ) که در میان مردم و ادیبان به ( مولوی ) معروف است . مولوی در سال 1221 هجری در روستای ( سرشاته ) از توابع ( تاوجوز ) ـ بخش عراق ـ در خانواده ای متدین و با تقوا به دنیا آمد و در همان اوان کودکی خانه پدریش به روستای ( بیژاوه ) در نزدیکی ( حلبچه ) منتقل می شود و در همان جا قرآن کریم را ختم کرد و کتاب های فارسی و صرف و نحو عربی را در سطح پایین به اتمام رساند . سپس بر اساس عادت مرسوم میان جویندگان دانش دینی به (پاوه ) از توابع ( هورامان لهون ) سفر کرده و بعد از مدتی به به روستای (چور ) واقع در ( مریوان ) و از آنجا نیز برای ( سنندج ) و در مسجد ( وزیر) مستقر شد . بعد از مدتی به شهر ( بانه ) رفت و از آنجا نیز به (سلیمانیه ) و در مسجدی معروف به ( مزگه وته گه وره ) اقامت گزید که در آنزمان هنوز جناب ( شیخ معروفی نودی ) در آنجا مشغول به تدریس بوده است .

دوباره به ( حلبچه ) برگشته و در ( مسجد جامع ) آن شهر نزد ( ملا صادق تویله ای ) که یکی از شاگردان ( ملا عبد الله خه رپانی ) بوده به کسب علمش ادامه می دهد ، بعد از مدتی دیگر به ( جوانرود ) رفته و از محضر ( ملا محمد قاضی ) مستفیض گردیده ، از آنجا دوباره در دوران ( رضا قلی خانوالی ) به ( سنندج ) برگشته و در مسجد ( دارالاحسان ) برای مدتی بیشتر از دوره پیش در آنجا می ماند .در نهايت به زادگاه خود ( سه رشاته ) بر ميگردد و تا آخر عمر پر بركتش در انجا ميماند)) توجه داشته باشيم كه اينهمه بال و پر دادن به سفر هاي مولوي كرد تنها آسمان ريسمان بافتن ميباشد تا ذهن خوانندگان را به شعرا و عارفان وشاعرانی چون مولانا و سعدي و شمس منحرف نمايند حال اينكه اين شاعر نوظهور اكراد تقريبا به دوره معاصر ( ناصرالدين شاه قاجار) مربوط است كه از پس قر نها حال و هواي سير و سلوك به سرش زده است! تزلزل در متن بالا كه از روي ديوان مولويي كرد نوشته شده كاملا آشكار است هدف از نوشتن متن گمراه كننده بالا فقط و فقط شخصيت تراشي براي جناب مولوي كرد بوده و بس. نويسنده با ذكر نام شهر هاي كوچك و بي اهميت كه هنوز هم پس از گذشت سالها نقش چنداني در علم و ادب و عرفان نداشته اند و نام انسانهاي گمنام تر ازخود جناب مولوي كرد ، بيهوده ميكوشد تا ذهن خواننده را به روش سير و سلوك عرفاي قرن 6 و 7 منحرف نمياد غافل از اينكه اولا عرفاي قرون ميانه اسلام مثل مولانا از بلخ تا تبريز و قونيه و شام سير و سلوك ميكردند حال آنكه در قرن سيزدهم هجري مولوي كرد در مساحتي به شعاع چند كيلومتر در جا ميزده است و در ثاني اين شكل سير و سلوك و ادبياتي كه در بالا بکار رفته خاص قرون 6 و 7 هجري ميباشد تا زندگي نامه مولوي كرد كه در عصر معاصر (همدوره ناصر الدين شاه ) ميزيسته ! به هر حال اين متن به " دير مانده "چند نكته بدست ميدهد كه اولا اين شاعر گمنام در كردستان عراق متولد شده نه در سقز كه البته پس از مدت كوتاهي اقامت در بانه و سنندج و... دوباره به وطن خود باز گشته و در همنجا وفات یافته است در نتيجه هيچ ارتباطي به ايران ندارد چه برسد به اينكه مجسمه اين فرد در پايتخت باستاني آذربايجان ( تيكانتپه ) نصب شود.

به هر حال نويسنده مقاله كه قصد دارد مولوي كرد را شخصيتي عاِلم كه همه حال در سير و سلوك بوده نشان دهد در ادامه مينويسد (( مولوي در سالهاي آخر عمرش دچار يكسري گرفتاري و مشكلات عديده شد كه براي او خيلي سنگين بود كه آنها را در چند بيت شعر بيان ميكند كتابخانه اش ميسوزد در آن كتابخانه تعداد از آثار گرانبها يش كه ثمره عمر پر بركتش بود مي سوزد .)) باز هم همان مطلب كليشه اي "كتابهاي سوخته شده"كه انسان را به ياد پان

آريايست هايي مياندازد كه به اصرار تمام ادعا ميكنند كه كتابهاي دوره هخامنشي را يونانيان و كتابهاي دوره ساساني را اعراب سوزانده اند . البته اين امر منحصر به پان آريا يست ها نبوده و بسياري از اقوام براي پر كردن خلا ادبي فرهنگي خود دست به چنين تحريفاتي ميزنند كه يك نمونه آن هم"كتابهاي سوخته" مولوي كرد ميباشد ! نويسنده با اينگونه تحريفات ابتدا خواننده را در حسرتي عجيب فرو ميبرد " كه اي كاش اين كتابها سالم مي ماندند " و ادعا ميكنند كه گويا اگر اين كتابها نميسوختند در جهان ادبيات يا عرفان و.....چنین و چنان می شد! و پس از پر و بال دادن به كتابهايي كه هرگز وجود نداشته اند از خواننده مي خواهند كه از تمدن يا شخص مذكور انتظار نداشته باشند كه كتابهاي زيادي از خود به يادگار گذاشته باشند چرا كه اين آثار "گرانبها" سوخته اند !

باري نويسنده مقاله فوق نیز پس از اعلان اين مطلب به ذكر آثار به جاي مانده از اين شاعر گمنام مي پردازد وي مينويسد : ((مولوی در میان متفکران کرد دارای جایگاه خاصی بوده ، به خصوص در ( علم کلام ) دست توانایی داشته است . تعدادی از آثاری که در این زمینه از او به یادگار مانده اندعبارتند از (("الفضیله " که شامل 2301 بیت شعر عربی و آن را در سال 1285 هجری نوشته است و علاوه بر اینکه این اثر دارای بار علمی فراوانی است به عنوان یکی از آثار هنری نیزمی تواند محسوب شود)) نويسنده پس از تعريف و تمجيد هاي بي مورد بلافاصله اضافه ميكند كه البته ((برگ آخر این کتاب در دست نمی باشد به همین دلیل باز نویس آن معلوم نمی باشد اما باید یکی از شاگردان مولوی آن را بازنویسی کرده باشد زیرا نمونه خط مولوی بر روی آن موجود می باشد . (ملا فتاح)اسم یکی از شاگردان مولوی را روی کتاب فوق نوشته و شرح زیادی بر روی آن نوشته است)) پس معلوم ميشود كه اين كتاب به شاعر گمنام ما نسبت داده شده است و روح وي نيز از اين كتاب خبر دار نمي باشد نويسنده مقاله " مولوي كرد در چند سطر " كتاب دوم مولوي را ( العقيده المرضيه ) معرفي ميكند كه محمد يوسف بغدادي نيز در باره آن مينويسد (( كتاب گرانقدر ايشان كه عقايد كلامي اهل سنت و جماعت را به نظم بيان نموده و مملو از نكات ادبي و آيات و اشاره به احاديث و روايات مي باشد ، كتاب (عقيده مرضيه ) است )).

نكته قابل تامل اين است كه نويسنده به روشني ذكر ميكند كه مولوي در اين كتاب عقايد اهل سنت را به نظم درآورده ودرنتيجه شيعه بودن وي منتفي ميگردد، با تمام احترامي كه به عقايداهل سنت قائلم اما هرگونه توجيه اكراد زياده خواه و برخی ازمسوولين خود فروش تيكان تپه مبني بر شيعه بودن مولوي كرد را صرفا نوعي عوام فريبي ميدانم كه خشم تركهاي تيكان تپه را فرو نشانند تا مجسمه اين شخص بيگانه را در شهر بر افرازند محمد يوسف بغدادي سومين و آخرين كتاب مولوي كرد را چنين معرفي ميكند ((مولوي كرد جزوه كوچكي به فارسي دارد كه به بيان اصول طريقت نقشبندي مي پردازد )).

مشاهده ميكنيد آنهمه تعريف و تمجيد هاي بي مورد و شخصیت کاذبی که از ایشان ساخته و پرداخته بودند چگونه در هم می شکند؟و کتابهای عرفانی این شاعرگمنام به "جزوه های کوچکی" بدل می شوند؟ به هر حال تا اين قسمت مقاله هر دو نويسنده سعي كرده اند كه شخصيتي عرفاني فلسفي و منحصر به فرد به اين شاعر گمنام بدهند طوري كه هرگونه مسافرت بين روستايي او را نيز ثبت كرده اند اما مضحک ترین قسمت اين شخصيت تراشي مربوط به چگونگي وفات اين شاعر مظلوم ميباشد كه نويسنده مقاله "مولوي كرد در چند سطر " آنرا چنين بيان ميكند ((مولوي 7 سال پيش از وفاتش كور و همين نيز باعث وفاتش ميشود، طوري كه ايشان براي تسليت گفتن به يكي از دوستانش به ( پريس ) ميرودهنگام برگشت از آنجا در نزديكي ( هانه سوره ) به جلودار مركبش ميگويد كه من نابينا هستم بر سر راهمان درخت توتي هست كه يكي از شاخه هاي ان سر راه را گرفته وقتي نزديك آن رسيديم بگو تا سرم را پايين بياورم ، ولي متاسفانه هنگام رسيدن به آن همراهش از روي بي توجهي به او نميگويد و سرش به همان شاخه گير ميكند و از روي مركبش مي افتدو پشتش ميشكند و همين باعث مرگش در سال 1300 ميشودو در گورستان (اصحابه)در نزديكي ( سه رشاته) به خاك سپرده ميشود )).

در هر حال كسيكه در عصرمعاصر به سبك عرفاي قرن هفتم سير و سلوك مي كرده(در حالي كه در همان زمان ميرزا حسن رشديه ها در اذربايجان كه سبك نوين آموزش در مدارس را پايه گذاري مي كردند و مشروطه خواهان آذربايجان براي دفاع از آزادي بالاي دار ميرفتند) عجيب نيست كه چنين مرگي هم داشته باشد.

به هر حال با وجود شُبهات فراوانی كه در موجوديت شخصيتي به نام مولوي كرد وجود دارد اگر فرض رابر آن بگيريم كه چنين شخصيتي و جود داشته آيا اساسا شايسته است مجسمه چنين شخصیتي را که درعراق متولد شده و در همانجا وفات یافته رادر خاك مقدس آذربايجان برافرازند ؟ در اين صورت آیابه تركها نيز اجازه ميدهيد تنديس فضولي شاعر نامي ترك عراقي را در تيكان تپه برافرازند ؟ ايا مسوولان شهر نمي دانند در پشت پرده اين مجسمه مجعول توطئه هاي اكراد براي ادعاهاي ارضي بر خاك اذربايجان نهفته است.؟آيا مسوولان شهر نميدانند كه اكراد براي يافتن رد پايي از خود در خاك آذربايجان به انواع سند سازي ها دست ميزنند ؟ آیا مسوولان نمدانندفردا كردها از همين مجسمه صدها و هزاران عكس و كارت پستال و پوستر و تقويم ...تهيه كرده و در همه جا منتشر خواهند کرد تا به زعم خودشان وسعت "كردستان بزرگ" راافزايش دهند آيا با اين كار شما آنهارا در ياوه گويي ها و زياده خواهي ها يشان یاری نمي كنيد ؟ آيا مسوولان شهر شرمسار نيستند از اينكه 15 ميليون تومان از بودجه شهرداري را به ساخت مجسمه این شخصيت مجهول الهويه اختصاص داده اند؟آيا جايز است در شهري كه تا چهل سال پيش فقط تعداد انگشت شماري خانوده كرد در آن زندگي ميكردند و با توطئه اي حساب شده شروع به مهاجرت از ساير شهرها و روستا های کرد نشین به این شهر آذربایجان نموده اند، چنين امتيازاتي داده شود آيا اين كار ظلمي در حق ساكنين اصلي آن نيست آيا تنديس علامه طباطبايي ها ستار خان ها شهريارها علامه جعفري ها،علامه امینیها باكري ها شيخ محمد خيابا ني ها زیبنده این قسمت از خاک زرخیز آذر بایجان نيست . هنوز داغ آن مصايبی كه غائله دموكرات بر دل خانواده های تورک تیکان تپه گذاشته است سرد نشده و سنگيني بار بي سرپرستي بر دوش این خانواده ها سنگيني ميكند.اين است مسووليت و تعهددر برابر این عزیزان؟ چرا خود را به خواب زده اید؟ آيا شهري كه دارای خاكي به قيمت طلا ، تاريخي به قدمت بشريت و چنین مو قعیت ممتاز ژئو پلتیکی می باشد طعمه خوبي براي اين زیاده خواهان نيست؟ آيا بايد با چنين اقداماتي همگامی کرد؟ آري چشم طمع بسیاری از بدخواهان به دنبال اين نگين درخشان آذربايجان است و اگر تك تك ما در این احساس مسوولیت نکنیم بایدمثل ساير شهرها ( ساوجبلاخ ) مهاباد ، خانا (پيرانشهر )بيجار و... تیکان تپه را نیز دودستي تقديم كردها كنیم يا در قائله اي

ديگر قتل عام شويم .حب الوطن من الايمان (عشق ورزیدن به وطن از ایمان است) رسول اکرم(ص)ن تورپاق دان پای اولماز

0 Comments:

Post a Comment

<< Home