Thursday, December 11, 2008

در نقشه ارمنستان بزرگ، ارومیه جزو ارمنستان و در نقشه کردستان بزرگ جزو کردستان است؛ در حالیکه این شهر مظلوم، ترک نشین بوده و جزو آذربایجان است.



در نقشه ارمنستان بزرگ، ارومیه جزو ارمنستان و در نقشه کردستان بزرگ جزو کردستان است؛ در حالیکه این شهر مظلوم، ترک نشین بوده و جزو آذربایجان است.

کانون مدافعان حقوق بشر٫
شوراي ملي صلح٫
روشنفکران و فعالین اجتماعی و سیاسی٫

با وچود بحرانهای اقتصادی و سیاسی در سطح جهان و تاثیر آنها بر منطقه خاورمیانه و وضعیت آشفته سیاسی و اقتصادی ایران از سوی دیگر، تصور آینده ای موهوم و پر از نگرانی دور از ذهن نیست. توجه به معضلات مختلف، تحلیل های بی شماری می طلبد. اما هدف این نامه ارائه گزارش و تحلیلی اجمالی از وضعیت جنبش های قومی در ایران به ویژه جنبش های قومی آذربایجان و کردستان و تلاقی این دو به علت شرایط موجود منطقه و نیم نگاهی به مسائل زنان آن است تا شاید بتوانیم براي حل مسائل و مشکلات موجود در ایران، عاقلانه ترین راه را برگزینیم و یا حداقل، تحلیلی واقعی از حقایق پنهان کشورمان داشته باشیم.

برای شروع بد نیست که نگاهی گذرا به وضعیت زنان در کردستان داشته باشیم. همچنانکه مي دانید اخبار و گزارش های تکان دهنده ای در مورد زنان و دختران در مناطق کرد نشین ایران و حتی ترکیه و عراق به گوش می رسد. (چندي پيش نيز از سوي مجلس ملي كردستان عراق، چند همسري، قانوني شناخته شد و اين لايحه بي هيچ اعتراضي تصويب گرديد.) آمار وحشتناک قتل های ناموسی برای به اصطلاح دفاع از حیثیت و شرف و ناموس، خود سوزی فاجعه بار زنان آن مناطق و بسیاری مسائل دیگر حاکی از وضعیت نابسامان زنان کرد دارد. شاید برایتان جالب باشد که بدانید بیش از ۹۰ درصد پرونده های موجود در دادگاههای ارومیه در رابطه با قتل های ناموسی و… مربوط به کردهای آن منطقه است.

در کردستان احزاب متعددی وجود دارد که به دلیل کشمکش و اختلافي که با هم داشتند، موجب شده تا در سال های اخیر اکثر مناطق کرد نشین برای مبارزه با دشمن (چه خودی و چه غیر خودی) سلاح بدست گیرد، و نتیجتا نفوذ و پایگاه هر قبیله و عشیره و طایفه به حوزه ای اختصاصی برای آنها بدل شده که کثرت این حوزه ها شیرازه جامعه را به کلی از هم می گسلد وسبب مي شود آیین هر ایل و طایفه برایشان به قوانینی تغییر ناپذیر بدل گردد.از سويي اغلب مردان مسلح کرد، جوانانی هستند جزم اندیش، متعصب و معترض و در مواقعي مي خواهند تمامی قهر و عصبیت خود را به هر نحو ممكن تخلیه کنند، در این میان شاید زنان کرد بیشترین آسیب را می بینند.. چنانچه تمامی تبعیض های چندین ساله که از سوی حکومت های فاشیست ، شوونیست، مرکزگرا و سركوبگر بر مردم کرد تحمیل شده، باری از نفرت و کینه در دل آنها پرورانده و در مواقعی که راهی برای واکنش جستجو کنند، هر اعتراضی را با گلوله های سربی پاسخ می دهند. وعقایدی که حفظ ناموس را در پایین تنه ی دخترکی مظلوم می بیند، کافی است تا وقایع خونبار را همچنان تداوم دهد.

عدم امنیت، ترس مردم از هم، وجود کشمکش های درون حزبی و بین حزبی، هراس از برخورد حکومت در جامعه ای که دیکتاتوری قدمتی طولانی دارد، سبب گرديده تا برای تامین امنیت انبار خانه های مناطق کردنشین پر از اسلحه شوند.

اما در آذربایجان غربی که ترک و کرد در آن زندگی می کنند (آذربايجان غربي پذيراي درصد کمي از بيگانگاني نظير اکراد٫ آشوريها و عربهاي مهاجر در زمان جنگ ايرا-عراق ميباشد. باي بک)، مسائل و مشکلات شکلی پیچیده تر و بغرنج تر به خود می گیرد.بد نیست بدانید در نقشه ارمنستان بزرگ، ارومیه جزو ارمنستان و در نقشه کردستان بزرگ جزو کردستان است؛ در حالیکه این شهر مظلوم، ترک نشین بوده و جزو آذربایجان است.

ارومیه شهریست که قتل عام مردم خود به دست داشناک ها - ارامنه متعصب- و هم چنین قتل و غارت برخی راهزنان کرد را در سینه تاريخش دارد. چندی پیش تنها در یکی از محلات شهر به واسطه کانال کشی، بخشی از اجساد قتل عام های چندین ده هزار نفره فاجعه جیلوولوق به دست داشناک ها توسط کارگران اداره گاز بیرون کشیده شد.

تاریخ صد ساله ایران گواه است که در هر دوره كه حکومت مرکزی قدرت خود را از دست داده برخی از کردهای یاغی به جان و مال مردم در این منطقه تجاوز کرده که این پیشینه تاریخی شهر اروميه و استان آذربايجان غربي با مسائل امروزی دست در دست هم می دهد تا بافتی متفاوت از سایر مناطق ایران را در این بخش از کشور حاکم شود.

اما به نظر می رسد تحرکات برخی کردها در آذربایجان غربی در جهت تحریف تاریخ و هم چنین فعاليت هاي خشونت بار احزاب ضد انسانی همچون” پژاک” برای مبارزه با ترک ها، آینده ای نگران کننده برای این بخش از کشور را رقم بزند.

متاسفانه در محافل، دانشگاهها و… برخی از کردها و احزاب که عمدتا از کردستان عراق و نهایتا توسط قدرت های بزرگ حمایت می شوند، اقداماتی در جهت تغییر بافت جمعیتی منطقه انجام می دهند- البته بدیهی است مهاجرت و تعیین محل زندگی افراد جزو حقوق طبیعی آنها محسوب می شود. اما چنانچه گفته شد عامل نگران کننده، شرایط متفاوت حاکم بر منطقه است. حتی برخی از نمایندگان کرد (چه در ايران و چه در خارج) در مصاحبه های غیر رسمی از آذربایجان غربی با نام کردستان شمالی اسم می برند.بای بک

چنانچه در اين استان، کسانی که اعتقادی به انتخابات نظام فعلی ندارند، تنها برای اثبات- به برخی نیروهای شوونیستی کرد - این که ارومیه منطقه ای ترک نشین است، در انتخابات مجلس و شوراي شهر به حمایت از کاندیداهای ترک می پردازند تا حداقل، مهاجران کرد به عوض صاحبان اصلی این منطقه به مجلس نروند.

گذرگاههای زیاد مابین مرز ایران و عراق باعث شده تا سالانه کالاهای وارداتی قاچاق از لوازم آرایشي گرفته تا وسایل برقی، سرازیر بازارهای پیرانشهر ،سردشت و مهاباد شود و باعث گردد تا بازار ارومیه رونق اقتصادی خود را از دست بدهد. که بنا به اظهار مقامات، ارزش این کالاها سالانه بیش از ۲.۵ میلیارد دلار برآورد شده که هم اکنون بازارهای مهاباد و… معاملات کلان با تهران واصفهان و سایر شهرها انجام می دهد که نتیجه آن فقر مالی بازاریان ترک ارومیه است که منجر به فروش مغازه ها ،خانه ها و باغات خود به صاحبان این پولهای بادآورده می شود.

برای مثال به آمار زیر نیم نگاهی بیافکنید:

طبق آمار موجود از سال ۵۷ تا سال ۶۸ ساختار اجتماعی بازار قدیمی و سر پوشیده ارومیه بدین ترتیب از سوی اکراد مهاجر تغییر یافته است:

۱- در راسته عطاران – از سال ۵۷ تا ۶۸، ۷ مغازه و تا سال ۸۶ به ۲۸ مغازه افزایش یافته است.

۲- راسته غلام خان ۶ مغازه.

۳- راسته فرش فروشان ۳ مغازه.

۴- راسته زرگران از سال ۵۷ تا سال ۶۸، ۱۰مغازه و تا سال ۸۶ به ۳۸مغازه افزایش یافته است.

۵- راسته بزازان از سال ۵۷ تا سال ۶۸، ۴ مغازه و تا سال ۸۶ به ۱۴ مغازه افزایش یافته است.

۶- تیمچه صدریه ۳ مغازه.

۷- راسته حلبی سازان که در حال تغییر و پیوستن به راسته زرگران است، ۳ مغازه.

۸- راسته کفش فروشان از سال ۵۷ تا سال ۶۸، ۱۰ مغازه و تا سال ۸۶ به ۴۰ مغازه افزایش یافته است.

۹- راسته بزازان از سال ۵۷ تا سال ۶۸، به ۳ مغازه که ۱۰۰ درصد آن در اختیار اکراد مهاجر قرار گرفته است.بای بک

۱۰- راسته لباس فروشان از سال ۵۷ تا سال ۶۸، ۴ مغازه و تا سال ۸۶ به ۲۲ مغازه افزایش یافته است.

مهاجرت ترک ها به دلیل احساس عدم امنیت اقتصادی و اجتماعی و نیز نرخ زاد و ولد بسیار پایین آنها نسبت به اکراد در منطقه - چنانچه هر خانواده کرد در روستاها با متوسط ۶ نفر - در آینده ای نه چندان دور، تعداد نفوس کردها در این استان به شدت افزایش خواهد داد.

به دلیل عدم وجود زیر ساختهای اقتصادی و عدم سرمايه گذاري حكومت ها در كردستان، تنها راه درآمد اكراد در منطقه از طریق قاچاق است که قاچاق مواد مخدر و گازوئیل به آن سوی مرز، بازار بسیار خوبی دارد. در حالی که حدود بیش از صد هزار نفر از اکراد و عشایر مرزی از طريق قاچاق امرار معاش مي كنند که ميزان درآمد حاصل از قاچاق مواد سوختی، سالانه بیش از یک میلیارد دلار است. جالب است بدانید که حزب ” پ. ک. ک” از اسکورت مواد مخدر سالیانه در آمدی معادل 12میلیارد دلار دارد که همگی این مسائل سبب می شود حتی در بین روستاهای کردنشین، بخشی از آنها در فلاکت شدید بسر برده و بخشی هم با پولهای حاصل از قاچاق زندگی بسیار مرفهی داشته و شبکه های قاچاق مافیایی ایجاد کنند.

قیمت اسلحه کلاش در بازار ارومیه و اطراف آن بسیار پایین تر از قیمت یک تفنگ بادی تفریحی است و چنانچه گفته شد به دلیل فعالیت های ضد ترکی اكراد و با وجود تجربه سالها نزاغ مسلحانه آنها به دلیل سرکوبهای شدید و مدوام حرکت ملی کردستان در طول تاریخ این منطقه، شدیدا تهدید می شود. این در حالی است که ترک ها برای حل مسائل قومی خود راه حلهای مدنی را پی می گیرند. پیداست که با وجود موارد فوق الذکر، امکان دارد حوادث جبران ناپذیری در آینده به وقوع بپیوندد که شاید بخشی از آن به راه افتادن سیل خون در این منطقه و تكرار تجربه كشورهايي نظير يوگسلاوي در ايران باشد. قرار گرفته و از نوزاد جریانی که از فاشیسم و شوونیسم حامله شده انتظاری جز این نمی توان داشت.

اخبار مربوط به آذربایجان غربی در بایکوت رسانه های خبری رژیم است و هیچ گاه حوادث این منطقه و تحرکات پ.ژ.ا.ک و حتی کشته شدن سربازان وظیفه که در مرزها برای حراست گمارده می شوند، توسط شبکه های خبری منعکس نمی شود؛که به همه این مشكلات، قضيه دولت خود مختار کردستان در عراق و عوارض آنرا نيز بایداضافه کرد، چرا که آمریکا نوکر حلقه به گوشی چون جلال طالبانی را در عراق بر سر کار آورده و احزابي چون “پژاك” و “پ. ك. ك” توسط حكومت خودمختار عراق، حمایت مادی و معنوی می شوند.

متاسفانه در ايران برخی از فعالین کرد علاوه بر شوونيسم فارس، ترکها را مسبب بدبختی های خود می دانند. اما تاریخ گواه است که ترکها در این کشورهمواره تحت ستم فرهنگی و اقتصادي مضاعف چون خود آنها بوده اند.

حال شاید بتوانید حدس بزنید که چرا “کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان” که توسط فعالین حقوق زن در کشور راه اندازی شده، پس از گذشت بیش از دو سال، در ارومیه هنوز نتوانسته به فعالیت بپردازد چراکه مسائل حادتری در ارومیه وجود دارد که منجر می شود مسئله زن را برای اهالی منطقه در اولویت های بعدی قرار گیرد. در چنین شرایط نا امن، جمع آوری چند امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان برای ساکنین که در بحبوحه این حوادث قرار دارند، شاید مضحک به نظر می رسد.بای بک

اما مسائل آذربایجان به اینجا ختم نمی شود و ابعاد تبعیض ها و فشارهای موجود بر این ديار بسیار گسترده تر است. گویی هر فرد آذربایجاني که برای حقوق طبیعی خویش مبارزه می کند، قبل از اینکه به بیان مشکلات خویش بپردازد باید خود را از اتهام تجزیه طلب بودن تبرئه کند، سپس با استدلال و برهان، ستم رفته بر منطقه را ثابت کند تا در نهایت چنانچه شنونده فرد منصفی باشد، به بیان آنها بپردازد. متاسفانه مسائل و معضلات قومیت ها در ایران چه از سوی حکومت و چه از سوی روشنفکران ساکن تهران نادیده گرفته شده و کتمان می شود- شاید تنها در مورد کردها بتوانیم اندک استثنا ئی قائل شویم- و تعداد معدودی که اندکی به موضوع واقفند با این خیال واهی که اگر خود را وارد ماجرا نکنند می توانند جلوی فاجعه را بگیرند، سکوت اختیار می کنند، بدون اینکه خود را اندکی در ماجرا مسوول و مقصر بدانند.

اما برای مثال در مورد قضیه تغییر نام خلیج فارس در برخی از نقشه های کشورهای عربی، بسیاری از نویسندگان، روشنفکران و فعالین ایرانی با حکومت هم آواز گشته و شروع به جمع آوری امضا كردند. اما تا به حال هیچ از خود پرسیده اید که به چه حقی دولت ایران نام دریای خزر را به دریای مازندران تغییر داد؟ نام این دریا یادگار یکی از قدیمترین اقوام ترک است که ساکن آن دیار بودند و در تمامی نقشه های بین المللی به این نام ثبت شده است. پس اگر تغییر نام خلیج فارس مسئله بسیار مهمی است پس چرا هیچ یک از اين فعالین به تغيیر نام این دریا، و سایر مناطق، شهرها، روستاها، محلات و… در آذربایجان و سایر مناطق، اعتراض نمی کنند؟ و هنگامی که یکی از نویسندگان آذربایجان مسئله را مطرح می کند، انگ پان ترکیست را به او می چسبانند؟

شايد اين پرسش ها شوك آغازين تفكر براي برخي از دوستان باشد.

با اینکه تمامی حوادث و رویدادهای فاجعه آمیز خرداد ۸۵ آذربایجان - که دهها کشته داشت- برای نشریه ای چون ” نقد نو” (كه نغمه آزادي نوع بشر را سر مي داد) فرستاده شده بود، اما هیچکدام در بخش اخبار نشریه منتشر نشد.

در گزارش (انتقاد کانون مدافعان حقوق بشر در افزایش نقض حقوق بشر در ایران) که در ۲۷ صفحه و ۱۹۴ پاراگراف از سوی کانون مدافعان حقوق بشر تنظیم شده بود، تنها سه پاراگراف به سرکوب جنبش های قومی و آنهم مربوط به کردها بود. در حالیکه موارد نقض حقوق بشر در آذربایجان، تنها در سال ۸۶ در بیش از ۸ صفحه و ۵۷ پاراگراف توسط چندی از فعالین آذربایجانی به شخص خانم شیرین عبادی داده شده بود. (شيرين عبادي با اينکه تورک ميباشد ولي هيچوقت از حقوق انساني تورکها دفاع نکرده است. وي هميشه حامي بي چون و چراي فارسهايي بوده است که تورکها را نابود ميکنند. باي بک)

آیا می دانید که سایت “زنستان”- که یکی از معتبر ترين سایت های فمینیستی بود- حاضر نشده اخبار و حوادث مربوط به زنان آذربایجانی را که در راستای حقوق قومی خود فعالیت می کردند را منعکس کند ؟ در حالیکه همین سایت، اخبار مربوط به حركت ملی کردستان را به طور واضح و گسترده منعکس می کرد.

چندین سال پیش وزیری نامه نوشته بود که در تدوین کتب درسی به فرهنگ مناطق نیز توجه شود (و ابدا اشاره ای به زبان مادري آنان نشده بود) فوراً تنی چند از اعضای جبهه ملی نامه ای اعتراض آمیز به وزیر نوشته و خطر تجزیه را مطرح کردند!!!

در حین حوادث خرداد ماه ۸۵ که تظاهرات مدنی و اعتراض آميزآذربایجانیها از سوی نیروهای امنیتی به خاک و خون کشیده شد، تعدادی از فعالین حقوق زن در تهران برای حمایت از زنان و کودکان عراقی در مقابل دشمن خارجی به جمع آوری امضا می پرداختند وحتی برای عده ای وضعیت روحی و جسمانی مانا نیستانی - کاریکاتوریست کاریکاتور توهین آمیز در مورد ترکها - در زندان بسیار مهمتر از وضعیت مادران داغدار آذربایجاني بود!!!

آري، پس واگرایی از سوی شما بوده. شاید بد نباشد با خود بیاندیشید که در مقابل زلزله بم که آنهمه برای یاری رساندن و کمک از سوی فعالين سياسي و اجتماعي در تهران مورد حمایت واقع شده و باعث گردید که محمد رضا شجریان سکوت چندین ساله اش را در ایران بشکند و به اجرای کنسرت بپردازد، آيا در مورد زلزله اردبیل که قبل از آن و در آن زمستان سخت اتفاق افتاد، چنین نکردند؟بای بک

متا سفانه به مسئله قومیت ها از سوی شما دوستان، تنها از منظر نظریه توطئه نگریسته شده و این در حالیست که عاملی که می خواهد ایران را تجزیه کند، فرهنگ استبدادی و دگماتیسم موجود است که حتی بر قلم و اندیشه بسیاری از فعالین و نویسندگان ما نیز رسوخ کرده و باعث گردیده تا با حکومت در مورد مسئله قومیت ها واحقاق حقوق آنان موضع كاملا موازی داشته باشند.

تجزیه طلب کسی است که به جای قبول اینکه هر قوم و ملتی آزاد است که به زبان مادریش بخواند و بنویسد، زبان فارسی را به اصطلاح “نماد هویت ملی” می داند. تجزیه طلب کسی است که حاضر نیست مسائل و مشکلات بخشهای قابل توجهی از کشور را لااقل در حد مسائل و مشکلات مهاجران افغانی مورد رسیدگی قرار دهد!!!

آیا می دانید که مسئله دوزبانگی و آموزش چه معضلاتی را برای کودکان غیر فارس به دنبال دارد؟ آیا کودک خردسالی را دیده اید که در کلاس درس به دلیل غیر فارس زبان بودن، برای پرسیدن سوالی از معلم خود دچار چه مشکلات روحی و روانی می شود؟ آیا می دانید که چنین کودکانی دچار چه مشکلات هویتی هستند؟

عدم اعتماد به نفس، تفاوت در قدرت بیان با همکلاسی های فارس زبان،عدم درک صحیح مفاهیم علمی، مشکلات درسی، افت تحصیلی و بسیاری موارد دیگر مولود چنین سیستم آموزشی است.

در نتیجه بسیاری از پدر و مادرها در مناطق غیر فارس نشین مجبور می شوند که از هنگام تولد برای اجتناب از چنین مشکلاتی یا مورد تمسخر قرار نگرفتن با فرزندان خویش به زبانی غیر از زبان مادریش صحبت کنند. زبانی که شاید خودشان نيز دستور زبان آن را به درستی یاد نگرفته اند، آنها را در گردابی که توسط مشتی مزدور استعمار فراهم شده غرق می کند ودر بین شهرهای ترک زبان، زنجان خط مقدم آسیمیلاسیون به شمار می رود، که دلیل آنرا با توجه به متن به خوبی درک می کنید.

آری، بهترین راه برای استحاله فرهنگ هر ملتی تضعیف زبان مادریش است.”آسمیلاسیون” یا “یکسان سازی اجباری فرهنگی” یکی از سیاستهایی است که می خواهد تا فردی باشیم كه نباید فکر کند، همه چیز را بی چون چرا بپذیرد و حتی از زبان مادری خود گریزان باشد.

سالانه بودجه های کلانی که بخشی از آن نیز مالیاتی است که توسط غیر فارس زبان ها داده می شود، صرف فرهنگستان زبان فارسی و پالایش این زبان می شودو شعار “فارسی را پاس بداریم” گوش فلک را کر کرده است. اما موقعی که عده ای از فعالین هویت طلب برای اجرای اصول ۱۵ و۱۹ قانون اساسی به مسئولین حكومتي مراجعه می کنند، با پاسخ هاي منفي روبرو مي گردند.

حتي شرط صدور مجوز براي برگزاري نخستين كنگره علمي - فرهنگي زنان تبريز (در سال ۸۳) به مناسبت ۸ مارس، تحمیل شرط عدم صحبت به زبان تركي در طي برنامه از سوي اداره ذيربط، بود!!!

به گواه زبان شناسان، زبان، تنها وسیله ارتباط نیست. زبان هر قوم وملتی به مثابه ظرفی است که تجربیات افراد گذشته در آن ریخته شده است. زبان، دروازه ذهن انسان به محیط اطراف و شالوده ذهنی اوست .انسان با زبان، محیط خود را درک می کند و نظام فکریش شکل می گیرد. زبان وسیله خلاقیت و روشنفکری است. زبان، نگهبان و ابداع کننده ارزش ها و همه معانی عقاید گوناگون هر ملت است. و بي دليل نيست كه از سوی یونسکو نيز21 فوریه، “روز جهانی زبان مادری” نامگذاری شده است.بای بک

با اینکه زبان ترکی هم زبان ضعیف و ناتوانی نیست و صد البته به قول “چامسکی” زبانی که صد نفر با آن صحبت می کنند ناتوان تر از زبانی نیست که از آن صد میلیون نفر است. (شاید جالب باشد که بدانید زبان ترکی بیش از ده هزار فعل بسیط دارد که در زبان فارسی این تعداد به صد و پنجاه هم نمی رسد.)

به لحاط تاریخی نیز تاریخ این مرز و بوم گواه است که آذربایجان همواره پیشتاز تمامی مبارزات حق طلبانه و مترقی بر علیه استعمار بوده است.آذربایجان زادگاه اولین چاپخانه ها، ترجمه اولین کتب خارجی، نخستین رمان، ادبیات کودک، نخستین کتابخانه عمومی ،اولین شعر نو،اولین سینما ،اولین نمایشنامه و تئاتر،اولین عکاسی، نخستین دانشکده پزشکی ،اولین دانشکده پرستاری و مامایی، نخستین کارخانه ها ،آموزش و پرورش نوین ، نخستین انجمن زنان و اولین حق رای زنان، نخستین شهرداری، نخستین مدرسه کرولال ها، اولین مدرسه نابینایان، نخستین کودکستان و… در ايران است. حتی شاید جالب باشد كه بدانید نخستین بار واژه “فمینیست” در روزنامه های وزین “تجدد” و در مقالات دکتر رفیع خان امین در تبریز، وارد ادبیات سیاسی و اجتماعی ایران گردید.

استعمار فرتوت انگلستان که سالها کینه مبارزات ضد استعماری آذربایجان را در دل خود داشت، نهایتا زهر خود را توسط حکومتی شوونیست که به دست فردی بیسواد به اسم رضا پهلوی سپرده شده بود، به حلق مردم این دیار ریخت و از آن زمان همه قومیت ها و خصوصاً ترك ها – به لحاظ پتانسیل بالای آن از بسیاری جهات- مورد تبعیض هایی که قرار گرفت که رتبه اقتصادی و فرهنگی آن را به شدت تنزل داد.

آذربایجان پیشتاز ایجاد مدارس نوین در ایران بود. در سایر نقاط ایران هم مانند تهران، تمامی بنیانگذاران مدارس به سبک نوین چون میرزا حسن خان رشدیه، لقمان الملک تبریزی و پرنس ارفع الدوله، ترک بودند .

در آستانه نهضت مشروطه در شهر کوچکی مانند شبستر ۲ مدرسه و در ارومیه ۶ مدرسه وجود داشت(که یک مدرسه هم به صورت مختلط بود).همزمان اصفهانی ها تنها ۲ مدرسه داشتند (که آن دو نيز در آستانه انقلاب مشروطه تعطیل شدند.) پس از اعمال سیاست های تبعیض آمیز رضا خان در سال ۱۳۲۰ به لحاظ باسوادی استان آذربایجان در رتبه بعد از تهران قرار داشت، در نتیجه تداوم سیاستهای نژاد پرستانه رژیم پهلوی در ۱۳۳۵ به رتبه چهارم رسید (بعد از تهران، سمنان و اصفهان) در سال ۱۳۴۵ به رتبه ۷ تنزل کرد و در سال ۱۳۵۵ تا رتبه دهم جدول پایین رفت و هم اکنون در ایران، استان آذربایجان شرقی به رتبه ۱۹ و استان زنجان به رتبه ۲۱ و اردبیل به رتبه ۲۲ و استان آذربایجان غربی در رتبه ۲۴ قرار دارد.

وقتی این مسئله مطرح میشود که بایستی برای پرورش توانمندیهای ذهن کودک، تحصیل به زبان مادریش باشد و سپس زبان دوم یا مشترک را یاد بگیرد چه از سوی حکومت و چه از سوی محافل روشنفکری مرکز، چنین وانمود می شود که عده ای در صدد تجزیه مملکت هستند!!!

در دوران سلطنت رضا شاه از استاندار آذربایجان گرفته تا رئیس آموزش و پرورش، همگی افراد غیر بومی و شدیداً ضد ترک بودند که به عنوان مثال یکی از افتخارات عبدالله مستوفی (استاندار آذربایجان درزمان رضا شاه) به گفته خود وی در “مقاله رفتار من در استانداری سوم” این بود که: (هیچوقت اجازه نمی دادم روضه خوان در مجالس ختم نيز ترکی بخواند.)

عمق کینه و نفرت رژیم پان آریانیستی پهلوی را می توان در پرورش بسیاری از شخصیت های نژاد پرست و خود فروخته استعمار به وضوح دید . محمود افشار پیشنهاد احداث “مدرسه های مادرانه!” را در آذربایجان عنوان نمود و در تکمیل نظرات وی جواد شیخ الاسلامی طرح جدا کردن اجباری نوزادان شیر خوار ترک و نگهداری آنها در شیر خوارگاه های مخصوص که تا هفت سالگی تماسي با والدینشان نداشته و کلامی از آنها نشنوند را تقدیم رضا شاه کرد . ذوقی، رئیس فرهنگ آذربایجان، صندوق جریمه ترکی حرف زدن را در دبستان ها گذاشت تا هر طفل دبستانی آذربایجانی که جسارت ورزیده و ترکی صحبت کند، جریمه شود.بای بک

آیا این سیاست ها شما را به یادگارهای ضد بشری و نژاد پرستانه نازی ها و فاشیست ها در آلمان و ایتالیا نمی اندازد؟ هيچ انديشيده ايد كه شعارهایی چون ” هنر نزد ایرانیان است و بس “( ایران هم مساوی پارس ) یک ملت را به سمت عقلانیت پیش می برد یا تحمیق؟

حتی اغلب شما دوستان ما آذربایجانیها را “آذری” خطاب می کنید، آیا می دانید که “آذری” واژه منبعث از یک تئوری ساختگی و کاملاً غیر علمی در مورد ترکهاست و توهین به فرهنگ آذربایجانیها محسوب می شود؟

مشتی خود فروخته استعمار که عمدتاً از سوی دربار حمایت می شدند این مسئله را مطرح کردند که زبان اصلی آذربایجان، ترکی نبوده و با حمله مغولها به این سرزمین ترکی شده است و قبل از آن مردم به زبان آذری صحبت می کردند.

پس با این حساب باید زبان مغولی معادل زبان ترکی باشد. آیا در مغولستان، ترکی صحبت می کنند؟!

اگر مغولها زبان ما را ترکی کرده اند پس چرا در سایر قلمرو گسترده مغولها هیچ ملتی جز ما به این زبان صحبت نمی کنند؟ چگونه ترکی توانسته در مدت حکومت مغولها و با آن امکانات بسیار بسیار محدود آموزشی تا اعماق همه روستاههای آذربایجان نفوذ کند؟ در حالیکه بعد از گذشت بیش از ۸۰ سال از استقرار رژیم شوونیست رضا شاه و با اعمال صد ها سیاست ضد بشری و در عصر ارتباطات، هنوز حتی یک روستا به طور کامل زبان خود را عوض نکرده است؟! ویا چرا زبان مردم اصفهان که صدها سال پایتخت ترکها بوده تغییر نکرده است؟

شاید هنگامیکه این نامه را می خوانید تلخی آنرا به خوبی حس کنید؛ اما شاید نتوانید علت آن را لمس کنید. مگر اینکه مانند نویسنده آن، متعلق به منطقه ای است که منزلت انسانی، طبیعت، زبان مادری و فرهنک، آثار تاریخی و باستانی اش سالهاست که مورد تجاوز قرار گرفته و به تاراج می رود. از ۸۰ سال پیش تا کنون پای صدها قرارداد و پیمان و بخشنامه و توطئه و…علیه ترکها و سایر اقوام غیر فارس امضا شده که همگی به خاطر پاک کردن رد پای آنها از تاریخ بوده است.

ادعای اینکه تمامی فارس زبانها و همه ایرانی ها از یک نژاد بوده و در طول تاریخ از اختلاط با سایرین منزه مانده اند، ادعای خنده داریست که فقط می تواند از ذهن علیل چند نژادپرست تراوش کرده باشد.

پس بهتر است کارنامه کوچکی از شوونیسم و سیاست های پان آریانیستی که متاسفانه برخی از روشنفکران و نویسندگان نیز در آن سهيم بوده اند، ارائه دهیم تا عمق فاجعه برای برخی آشکارتر شود:

- ممنوعیت سوادآموزی به زبانهای غیر فارسی

- ممنوعیت چاپ و نشر کتب غیر فارسی

- تحریف تاریخ و شناساندن ترک و عرب و … به عنوان اقوام مهاجم و متجاوز و عامل عقب ماندگی ایران

- تحقیر فرهنگ و زبان سایر قومیت هابای بک

- تغییر اسامی مناطق و شهرها و روستاهای غیر فارس

- عدم توزیع ثروت به صورت عادلانه به مناطق غیر فارس

- ترویج اندیشه برتری زبان و فرهنگ فارس

- بر چسب زنی به نویسندگان غیر فارس با عنوان تجزیه طلب، جاسوس و…

- منصوب كردن مسئولین دولتی غیر بومی

- تغییر ترکیب جمعیت بومی

- شناساندن قهرمانان ملی به عنوان خائن و تجزیه طلب در کتب درسی

- سرکوب خونین تمامی نهضت های آزادیخواهانه در آذربایجان، ترکمن صحرا، کردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان، گيلان، لرستان و…

- غیر قانوني کردن نامگذاری روی کودکان غیر فارس به اسامی زبان مادری و قهرمانان ملی

- ترویج این اندیشه که زبانهای غیر فارس ،لهجه و گویش هستند.

- دامن زدن به اختلافهای داخلی بین اقوام غیر فارس

- ارائه آماری مخدوش از جمعیت سایرین در ایران

- ایجاد شبکه های تلويزيوني به اصطلاح محلی و استفاده از افرادی خود فروخته که اطلاعی از تاریخ و فرهنگ سرزمین مادری خویش ندارند و پخش موسیقی بسیار سطح پایین برای تضعیف هویت فرهنگی آنها

- از بین بردن آثار تاریخی، حتی به عنوان تعریض خیابان و کانال کشی و…

- تقلیل مسئله قومیت ها در ایران به اقلیت ها و خرده فرهنگ ها و…

و هزاران ظلم و جنایتی که از برخی از آنها به طور خلاصه نام برده شد.بای بک

در مورد وضعیت اقتصادی و رتبه صنعتی آذربایجان هم آماری که از سوی خود حکومت داده می

شود، گواه تبعیض های چند لایه بر این منطقه است. در حالیکه نخستین کارخانه ها و مؤسسات تجاری درايران، توسط آذربایجانیها راه اندازی شده است.

در زمان رضا شاه از ۲۰ کارخانه جدید که در چهار شهر تبریز، ارومیه، میاندوآب و مراغه برپا شد تنها دو کارخانه از سرمایه گذاری مستقیم دولت برخوردار بود. در حالیکه در طی همین مدت، حکومت در استانهاي مرکزی و شمالی کشور برای ۲۰ کارخانه از ۱۳۲ کارخانه تاسیس شده سرمایه گذاری کرده بود.

چنین سیاست هایی که هنوز هم با شدتي حتي بيش از قبل ادامه دارد، باعث گردیده که متمولین آذربایجانی سرزمین مادری خویش را به قصد یاقتن مکانی مطمئن تر برای سرمایه گذاری، ترک کنند و درسایر نقاط ایران همچون تهران و اصفهان و گیلان و… به سرمایه گذاری بپردازند. بهتر است بدانیم که بیشترین آمار مهاجرت به تهران از بین آذربایجانیها است. ( حتی تا کنون نیز تمامی کارخانجات مادر و سایر مانو فاکتورها که در آذربایجان احداث شده است، توسط کسانی بود که علاقه شدیدی به زادگاه خویش داشته و با چنگ و دندان از حکومتهاي مرکزی مطالبه شده است.)

شاید بزرگترین جرم” پیشه وری” نیز این بود که به مسائل فوق اعتراض نمود و اذعان کرد که چرا باید بودجه تهران ۲۰ برابر آذربایجان باشد؟ چرا یک ترک، کرد، عرب و… نباید به زبان مادری خویش تحصیل کند؟

شاید بد نباشد فارغ از تمامی تحریف های صورت گرفته دوباره به سراغ تاریخ فرقه دموکرات آذربایجان رفته و مطالعه ای هر چند گذرا هم که شده داشته باشیم. تمامی سخنرانیها و مقالات رهبر فرقه یعنی “سید جعفر جوادزاده (پیشه وری)” موجود است. آیا کلمه ای مبنی بر تجزیه آذربایجان از ایران در سخنرانیها و مقالاتش موجود است؟ طبق مستندات موجود، جواب منفي است. وی تنها خواستار اداره ایران به شکل فدرال بود. (اين نظر نويسنده است و سران حکومت ملي آذربايجان ضربه خوردن دولت ملي آذربايجان از اعتماد به حکومت مرکزي ايران را بارها بر زبان آورده اند. تمامي اقدامات حکومت ملي آذربايجان در زمينه استقلال اقتصادي-سياسي-فرهنگي بوده است. باي بک)

جالب است بدانید که نمایندگان آذربایجان (در مجلس ملي آذربايجان در تبريز) در ۲۲ آذر ۱۳۲۴ برای حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران و هم چنین اجرای مرامنامه فرقه دموکرات به قرآن و شرف خود قسم خوردند.

در حالیکه میرزا کوچک خان جنگلي، رسماً حکومت جمهوری خود را در رشت و قاضی محمد جمهوری مهاباد را در کردستان اعلام کرده اند. با اینهمه هیچ کدام به اندازه پیشه وری، خائن قلمداد نشده اند و حتی در تبریز هم علاوه بر استانهای شمالی به نام میرزا کوچک خان، نام خیابان و پارك و… ثبت می شود.

با همه این تحریف ها هنوز هم ۲۱ آذر از سوی مشتی پان فارسیست به عنوان سالروز نجات آذربایجان قلمداد می گردد. که اگر نیک به تاریخ بنگریم سالروز اشغال آذربایجان است نه نجات آن. که متعاقب ورود ارتش به بهانه حفظ امنیت انتخابات، هزاران هزار ترک و کرد به جرم دفاع از حقوق طبیعی خویش و به بهانه هاي واهي همچون مهاجر بودن و داشتن مرام کمونیستی و… کشته شدند. و در روز ۲۶ آذر ۱۳۲۵ تمامی کتابهای ترکی در مقابل دانشگاه تبریز ( که توسط پیشه وری افتتاح شده بود) آتش زده شد تا ثابت گردد تنها زبان فارسی در این کشور می تواند نوشته و خوانده شود. و متاسفانه هیچ اعتراضی به این اعمال وحشیانه ارتش و عده اي اوباش و چماقدار و شاه

پرست، حتی از سوی احزابی چون حزب توده و سایرین صورت نگرفت و این سکوت همچنان ادامه دارد.

حتی سخنگوی دولت موقت در تاریخ ۰۳/۰۲/۱۳۵۸ اعلام کرد كه روز ۲۱ آذر روزیست که قسمتی از خاک ایران از دست عمال خارجی بیرون آمده است، بنابراین این روز با ارزش است.

که این سخنان، تداوم سیاست های شوونیستی رژیم قبل را حتی پس از به ثمر رسیدن انقلاب خبر می داد. انقلابی که چون مشروطه، نقش آذربایجان در آن انکار ناپذیر بود.

بهتر است از آذربایجان و کردستان بگذریم و نگاهی بسیار کوتاه و آماری نیز به خوزستان بیافکنیم. به عنوان مثال ۶۵ درصد مردان و ۸۲ درصد زنان عرب فارسی بلد نیستند. (و شاید از دید برخی بی سوادند.)بای بک

در سال ۸۴ تنها ۷ درصد جمعیت دانش آموزی ایران را خوزستانی ها تشکیل می دادند. در خوزستان در سالهای تحصیلی دوران ابتدایی 34 درصد، در دوره راهنمايي ۵۰ درصد و در دوره دبیرستان ۶۰ تا ۷۵ درصد دانش آموزان عرب، ترک تحصیل می کنند.

در سال تحصیلی ۸۱- ۸۰، دانشگاه ۳۰ هزار نفری شهید چمران اهواز تنها دو هزار نفر دانشجوی عرب داشت.

واقعاً اگر مسائل و مشکلات آذربایجان اهمیت چندانی برایتان ندارد، لااقل به فکر مشکلات خوزستانيها در ایران باشید. چراکه ۶۵ درصد کل نفت و ۸۶ درصد درآمد ارزی کشور را تامین می کند. و اين در حالیست که در بسیاری از نقاط خوزستان، آب آشامیدنی برخوردار نیستند. حال با خود بیاندیشیم که چقدر هموطنان خوبی داشته ایم، با اينکه آنها را وحشی و سوسمار خور و… خطاب کرده ایم، آنها عصبیت خود را فروخورده اند، . در حالی که می توانستند با تجزیه استان خود به کشوری ثروتمند تر از کویت تبدیل شوند. اما هم اكنون به لحاظ بيكاري و محروميت و فقر، مقام دوم را در بين ۲۸ استان كشور دارا هستند!!!

یا بد نیست بدانید که:

۲۰ درصد جمعیت ایران در تهران ساکنند.

۳۵ درصد صنایع کشور در تهران قرار دارند.

۲۰ درصد دانش آموزان و معلمان در تهران هستند.

۴۰ درصد دانشجویان در تهران به تحصیل ادامه می دهند.

۸۳ درصد از دانشجویان فوق لیسانس به بالا در تهران مشغول تحصيلند.

۸۶ درصد پزشکان متخصص کشور در تهران به طبابت می پردازند.

فکر می کنید این آمارها بیانگر چیست؟ هنوز هم بر این باورید که آذربایجان، کردستان، خوزستان و سیستان و بلوچستان و غیره و غیره متحمل ظلم های برابر اقتصادی و فرهنگی با سایر نقاط در ایران هستند؟ وجود ناعدالتی های بسیار در کشور، ما را دچار این توهم نکند که این تبعیض های مضاعف را فراموش کنیم.

بدیهی است که دموکراسی بدون در نظر گرفتن ابتدائی ترین حقوق طبیعی هر قوم و ملتی، یک دموکراسی تخیلی است و حل این مسائل یکی از ضرورت های گریز ناپذیر برای تکامل و توسعه جامعه امروز ایران است.

متاسفانه حکومت های مرکزی در سالهای اخیر با مسائل آذربايجان (چه سیاسی، چه فرهنگی و چه صنعتی و…) برخورد سیاسی داشته است و با مسائل به عنوان مثال استان سیستان و بلوچستان برخورد امنیتی کرده و کردها هم برخورد سیاسی و امنیتی را تواما تجربه کرده اند. اما هم اکنون مسئله بسیار پیچیده تر و متفاوت تر از آن چیزی است که شما فکر می کنید.بای بک

سالهاست که آذربایجان سعی می کند مسائل ومشکلات خویش را به طرقی بیان کند و حوادث خرداد ماه 85 تنها به خاطر یک کاریکاتور نبود. تظاهرات مدنی که قریب به یک میلیون نفر را از زنجان تا ارومیه به خیابانها کشاند تا بار دیگر صدایش را به گوش مسئولین و مردم سایر نقاط ایران برساند. چنانچه تحلیل نیروهای امنیتی رژیم از بر آورد نیروهاي هويت طلب ترك- به گفته خودشان- بسیار بسیاركمتر از ميزان پيش بيني شده بود.

اما این رشته از تظاهرات که حتی در برخی دهات نیز برپا شد، با شدت هر چه تمام به خاک و خون کشیده شد و بار دیگر روشنفکران تك محور ما با سکوت خود ثابت کردند که نمی خواهند به خود بقبولانند که آذربایجان از ستم های بیشماری رنج می برد.

امیدواریم تا دوستان قبل از اینکه دیر شده باشد، دست به کار شوند و هم چون محمد رضا پهلوی که گوشهای سنگینش نهایتاً توانست پس از 37 سال حكومت، صدای انقلاب ملتش را بشنود، نباشند؛ تا مبادا زمانی سر خود را از لاکشان بیرون كشيده و مشاهده کنند که در یک دست، شن های سوزان کویر لوت برایشان مانده و دردستی دیگر مشتی از خرابه های تخت جمشید، تا بر آنها لالایی تمدن ۲۵۰۰ ساله را زمزمه كرده و” بر سرنوشت خويشتن گريه ساز كنند.” و بقیه کشور هم با سرنوشت نامعلومی مواجه شود.

با توجه به مطالب فوق به نظر می رسد که مسئله قومیت ها و خصوصاً آذربایجان نه برای رژیم و نه برای فعالین سایر جنبش ها در ایران اهمیت چندانی ندارد. با اینحال چنانچه فعالین این جنبش چه در آذربایجان و چه در کردستان و خوزستان و سیستان و بلوچستان به این نتیجه برسند که راه حل این مسئله در تجزیه طلبی است، ضرر و زیان آن متوجه همه کسانی خواهد بود که در چهارچوب فعلی مرزهای کشور ایران زندگی می کنند.

اما هم اكنون در آذربايجان، روز به روز از تعداد فعاليني كه معتقد به فدراليسم بودند، كاسته شده و به شمار نيروهاي تجزيه طلب افزوده مي شود. در كردستان، خوزستان، سيستان و بلوچستان نيز وضع بدين منوال است. و چنانچه مطالبات آنان پاسخي جز سركوب از سوي حكومت وبي توجهي و انكار از سوي شما دوستان نباشد، ناگاه به جاي معدودي تجزيه طلب، با ملت هاي آذربايجان، كردستان، عرب و… سروكار خواهيد داشت.

حداقل امید است دوستانی که تا به حال همواره در مورد بی عدالتی ها و ظلم ها و حق کشی های موجود در مورد ترک ها، عرب ها و… سکوت اختيار کرده اند به روال خود ادامه دهند و موقعیکه مردم این دیار برای بدست آوردن حقوق طبیعی خویش حتی از جدایی دم زدند، آتش بیار معرکه نشوند تا بيش از اين در پيشگاه تاريخ، سرافكنده نباشند. و مبادا خواندن چنین مطالبی آنها را به جای اینکه به فکر کاری اساسی و منطقی به حال ترک و کرد و عرب و بلوچ و… بیاندازد، دچار یاوه گویی ها و نصیحت دادن های آخوند مابانه که:(ای ملت آگاه باشید که دشمن می خواهد کشور را تجزیه کند و تفرقه بياندازد و… ) بکند. چرا که خواب غفلت ما، بهترین فرصت برای بهره برداری هاست.

(شاید هم سرکوبهای شدید چه از سوی رژیم گذشته و چه رژیم فعلی در دهه های پنجاه و شصت، رمقی برای جنبش روشنفکری در ایران باقی نگذاشته باشد تا بتوانند به مسائلی پیچیده تر و بغرنج تر پرداخته و راه حل ارائه نمایند.)بای بک

اما همگان می دانیم که بسیاری از صفحات درخشان تاریخ این مرز و بوم توسط آذربایجان رقم زده شده است. اگر نگاه کوتاهی نیز به تاریخ حتی نه چندان دور این کشور نیز داشته باشیم، به خوبی در می یابیم که بسیاری از اسطوره های مقاومت وعصیان در تاریخ مبارزات سیاسی ايران از خاک آذربایجان برخواسته اند. چنانچه نقش آذربایجان در تاریخ مشروطه ایران نیازی به قلم فرسایی ندارد. حماسه های زینب پاشا، ستارخان، شیخ محمد خیابانی، کلنل محمد تقی خان پسیان و… هنوز هم پس از سالها زبان زد خاص و عام است. پایداری افسران فرقه دموکرات آذربایجان را تاریخ این مرز و بوم از یاد نبرده است. نقش تبریز درقیام ۳۰ تير به حمایت از دکتر مصدق انکار شدنی نیست. مبارزین دهه پنجاه، مقاومت دهقانی ها و نابدل ها و دفاعیات حنیف نژاد ها و باکری ها را در شكنجه گاههای رژیم، نیک به خاطر می آورند… و هم اکنون آذربایجان به دنبال بدست آوردن طبیعی ترین حقوق انسانی خویش است و چنانچه بدست آوردن اين حقوق از راه هاي مدني ميسر نگردد، لاجرم گزينه نهايي را انتخاب خواهد كرد، كه در اين صورت هيچ نيرويي جلودارش نخواهد بود. اميد است با توجه به متن اين رنج نامه كه توسط يكي از هم ميهنانتان نوشته شده، به اين امر واقف شوید كه:

شايد فردا خيلي دير باشد

آیدین دهقانی
۱۹/۰۹/۱۳۸۷

0 Comments:

Post a Comment

<< Home