Saturday, March 25, 2006



سلدوز ترك را جزو جمهوري كردستان كردند

قاراپاپاق «در سالهاي 1320 و پس از آن»

ايل قره پاپاق پس از مراجعت از در به دري «قاچاقاچ» ـ اول زمستان 1301 ـ تا شهريور 1320، نوزده سال به آباداني سلدوز پرداخت، در اثر سعي مردم، و وفور آب و هواي مناسب و سخاوت زمين، ديگر بار سلدوز اين قطعه آسماني آباد گرديد. مردم تازه احساس راحتي مي‌كردند كه نيروهاي روس منطقه سلدوز را مانند مناطق شمال ايران اشغال كردند اين بار سازمان و نظام ايلي بر قاراپاپاق حكومت نمي‌كرد، آنان نيز تحت سازمان جديد مي‌زيستند.

سلدوز به عنوان «بخش 2» اروميه و مركز آن نقده بود.

روسها در آخر جنگ بخشهاي ديگر ايران را تخليه كردند ولي در آذربايجان به اشغال خود ادامه دادند، شاخه آذربايجاني حزب توده تحت عنوان «فرقه دمكرات» كه ساخته و پرداخته دولت شوروي بود با تكيه بر قواي روس به تاسيس دولت محلي آذربايجان پرداخت. توده اي‌ها عملاً خودشان را به زور تفنگ روس بر مردم مسلمان آذربايجان تحميل كردند.

روسها بر اين قانع نشده، دولتك ديگري در مهاباد بنام «جمهوري كردستان» درست كردند و به شدت مي‌كوشيدند اين دولتهاي دست ساز را مولود «انقلاب» جا بزنند كه موفق نشدند، زيرا ايستادگي مردم و مقاومت هاي‌شان اجازه نمي‌داد كه چنين رنگ و روغني به اين پديده‌هاي زائيده شده از اجنبي، بزنند.

فرقه دمكرات از واژه «فرقه» دو هدف داشت: اولاً اين حزب شاخه و فرقه‌اي از حزب توده بود، ثانياً لفظ «فرقه دمكرات» يك نام و عنوان قديمي و شناخته شده‌اي بود كه در قيام شيخ خياباني و قبل از آن در پيروزي مشروطيت درخشندگيهائي داشت و چنين عنواني براي دست نشاندگان روسها جنبه تبليغي داشت. كه تنها اشتراك آنها فقط در لفظ بود.

فرقه دمكرات اولين اعلاميه اش را در 3/6/1324 صادر كرد و در 21/9/1324 تشكيل دولت آذربايجان را اعلام كرد و به دنبال آن در 11/10/1324 جمهوري كردستان اعلام موجوديت كرد.

در اين ميان ايل بارزاني عراق كه از 1321 بر دولت عراق شوريده بودند، از آن كشور اخراج و به منطقه اشنويه وارد شده بودند. شيخ احمد رئيس ايل بارزاني و برادرش ملا مصطفي رئيس اجرائي آنان بود.

قاضي محمد رئيس دولت كردستان از ملا مصطفي دعوت مي‌كند تا در جلسه شبانه‌اي كه اعضاي دولت تعيين مي‌شودند شركت كند، وي نيز به عنوان يكي از اطراف مشورت، نظرهائي داده بود، قرار مي‌گذارند كه بارزاني‌ها در ايران ماندگار و بازوي مسلح دولت جديد باشند.

قاضي محمد در بهمن سال 24 براي زيارت شيخ احمد سفري به اشنويه مي‌كند هنگام بازگشت متينگي در نقده تشكيل مي‌دهند، سيد جلال نامي از پيشكاران قاضي صحبت مي‌كند، در ضمن سخنانش جملاتي تهديدآميز نسبت به قاراپاپاق مي‌زند. قاضي اعتراض كرده و مي‌گويد «قاراپاپاق چاو امنه» يعني قاراپاپاق چشم من است. دليل اين سخن او در سطرهاي آينده توضيح داده مي‌شود.

در نوروز 1325 بارزاني را مجدداً از اشنويه به مهاباد دعوت مي‌كنند و او را رسماً به عنوان فرمانده كل قوا تعيين مي‌نمايند، سلاح و مهمات هديه‌اي دولت روس را در اختيار او مي‌گذارند. مسعود بارزاني در كتاب «البارزاني» ج 2 ـ كه به عربي نوشته شده ـ رسماً اعتراف مي‌نمايد كه روسها پدرش را هدايت و راهنمائي مي‌كردند و از ياري او دريغ نمي‌داشتند. در ج 1 نيز دوران تعليمات و كار آموزي پدرش را در شوروي به تفصيل بيان مي‌كند.

بارزاني‌ها سلدوز را در نورديده و به مهاباد مي‌روند لازم است من نيز در اينجا به اين حقيقت اعتراف كنم كه بارزاني‌ها از همه اشغالگران كه در تاريخ قاراپاپاق و سلدوز نامشان رفت، نيكوترين رفتار را با مردم داشته‌اند. شيخ احمد دستور داده بود كه بارزاني‌ها در رفتارشان ميان عشاير كرد و قاراپاپاق تفاوت نگذارند هر چه خود مردم دادند بگيرند و هرگز متوسل به زور نگردند.

دليل سخن فوق قاضي و هم دليل اين برنامه شيخ احمد عبارت بود از اختلافي كه ميان جمهوري آذربايجان (تبريز) و جمهوري كردستان در مورد تقسيم آذربايجان، بود.

آنان مي‌خواستند با اين برخوردها قاراپاپاق را خشنود كنند تا راضي شوند كه به عنوان بخشي از كردستان باشند. البته اين اختلاف بر سر مناطق متعددي چون، سلماس، اروميه، سلدوز، حوالي صائين دژ و تكاب بود كه پس از مباحثات زيادي بين دو جمهوري مقرر مي‌شود هر منطقه‌اي كه اكثر ساكنين آن ترك باشد، بخشي از دولت تبريز و هر منطقه‌اي كه اكثر ساكنين آن كرد باشد از دولت كردستان باشد.

بدين ترتيب سلدوز را كه ساكنين آن ترك بودند، تنها به دليل اينكه اطراف آن از جانب غرب و جنوب مناطق كردنشين است. جزو جمهوري كردستان كردند و سيد جلال از جانب قاضي حاكم سلدوز گرديد.

رياست داخلي قراپاپاق:

همانطور كه اشاره شد قبل از سال 20 سازمان اداري سنتي برچيده شده و سازمان نوين اداري جايگزين آن شده بود. بخشدار سلدوز از فرمانداري اروميه تعيين و اعزام مي‌شد اما در حقيقت شخص بخشدار ابتدا توسط رئيس قاراپاپاق، حسين پاشا خان امير فلاّح تعيين و سپس توسط فرماندار اروميه، حكم صادر شده و اعزام مي‌گرديد.

حسين پاشا خان كه بطور اختصار پاشا خان ناميده مي‌شد عملاً رئيس ايل بود با اينكه از نظر قانوني چنين رياستي ديگر معني نداشت. با اعلام موجوديت فرقه دمكرات باز برنامه قديمي سران قره پاپاق كه قبلاً نيز به دردشان خورده بود تكرار گرديد، نقي خان بزچلو پسر رضا خان رشيد السلطنه همراه شوهر خواهر خود، محمد تقي خان جان احمدلو بصورت اعضاي فرقه در مي‌آيند. علاوه بر سلدوز اداره امور اروميه را نيز بعهده مي‌گيرند. نقي خان در كاخ حكومت جاي مي‌گيرد و مردان مسلح قاراپاپاق زير فرمان آنان به اجراي امورات مي‌پردازند و «قنبر» نامي را كه وارد خانه‌اي شده و پستان زني را بريده بود، اعدام مي‌كنند. ليكن پس از اعلام دولت مهاباد و ضميمه شدن سلدوز به آن، قره پاپاقها گرفتار مسائل خود مي‌شوند. اما نقي خان به برنامه خود، يعني طرفداري ظاهري از فرقه دمكرات را ادامه مي‌دهد[8] در حالي كه پدر معاونش يعني پدر[9] محمد تقي خان بطور محرمانه در تبريز بر عليه فرقه دمكرات كار مي‌كرد و بالاخره بهمين دليل به دست آنان كشته شد.

در اين زمان حسين پاشا خان همراه شوهر خواهرش غلامرضا خان خسروي در جانب ديگر موضع بي سر و صدائي را داشتند و در عين حال براي حفظ سر و سامان ايل مي‌كوشيدند. پاشا خان امير فلاح به عنوان رئيس ايل با قاضي محمد سازگاري نشان داد، مجدداً سازمان ايلي جاي گزين سازمان اداري جديد گرديد. سيد جلال درست مانند حكام عثماني و... كه در گذشته بودند سمت اسمي حكومت سلدوز را داشت. همه امور توسط امير فلاح حل و فصل مي‌گرديد.

ملا مصطفي هنگام عبور از سلدوز و نيز به وقت برگشتن (پس از شكست جمهوري مهاباد) در قريه عطا الله در منزل پاشا خان ميهمان بود.

مسعود بارزاني در كتاب مذكور مي‌نويسد: پدرم در خانه پاشا خان قاراپاپاق، سقوط جمهوري مهاباد را از راديو شنيد.

روزها بدينمنوال مي‌گذشت، مردم ايل بدست نقي خان از اذيت و آزار دمكراتها در امان ماندند و توسط امير فلاح از اصطكاكات و درگيري با عشاير كرد، آسوده گشتند. بالاخره روسها از آذربايجان رفتند. نيروي دولتي از مركز حركت كرد. فرقه دمكرات در حوالي ميانه و حكومت دمكرات كردستان در اطراف بوكان صف آرائي نظامي كردند. سيد جلال به دستور قاضي عده‌اي از مردان قاراپاپاق را از پاشا خان گرفت كه به جبهه و مقابل نيروي مركزي بفرستد. (درست شبيه ماجراي بيوك خان كه در غائله شيخ عبيد بيان گرديد) در غروب 21 آذر به ستاد مركزي ملا مصطفي خبر مي‌رسد كه تبريز تسليم شد و پيشه وري و همكارانش فرار كردند. سرهنگ فراري از آرتش عراق بنام عزت رئيس ستاد ملا مصطفي بود و چند افسر فراري از آرتش ايران از جمله «تفريشيان» در جبهه بوكان براي حكومت مهاباد كار مي‌كردند. سرهنگ عزت خبر سقوط تبريز را به افسران جبهه بوكان مي‌دهد. عشاير كرد پراكنده و نيروي بارزاني از حوالي روستاهاي «سرا» و «آلتوني خورو» بوكان، به مهاباد عقب نشيني كردند. تفريشيان كه خودش را قهرمان و ملت پرست مي‌داند ـ با اينكه به اعتراف كتبي خودش چندين نفر از ژاندرامها و افراد اين كشور را كشته است و ابزار دست جاسوسان و اشغالگران روس بوده است ـ مي‌نويسد:

تاريخ 24 يا 25 آذر 1325 (از بوكان) به مهاباد رسيديم بلا فاصله به قصد ديدار قاضي محمد در مهاباد رفتيم ولي قاضي محمد در مهاباد نبود. گفتند به مياندوآب و به پيشواز ارتش رفته است. امير حسين خان وزير جنگ او (قاضي) گفت ما خود نمي‌دانيم چه كاره ايم ولي به عقيده من ماندن شما (افسران فراري) در مهاباد صلاح نيست.[10] شبي كه ما به مهاباد رسيديم ملا (مصطفي) را ديديم... او به ما پيشنهاد كرد كه به آنها ملحق شويم بهمراه آنها به سمت نقده حركت كرديم ولي قبل از حركت، عده‌اي از سربازان را بهمراه چند نفري از بارزاني‌ها مامور[11] بارگيري و حمل توپ‌ها كرديم كه فرداي آن روز در بين راه به ما پيوستند.

اشنويه هنوز جاي امني بود بارزاني‌ها هم تصميم داشتند به آنجا بروند...

ما مي‌دانيم جائي كه تفريشيان از آن به «بين راه» تعبير مي‌كند قريه عطا الله سلدوز است. حضور بارزاني‌ها در سلدوز سه ماه طول مي‌كشد به محض ورود در نقده حكومت نظامي اعلام مي‌كنند و حاكم نظامي نيز شيخ صديق برادر ملا مصطفي بود. شاه ملا را به تهران مي‌خواند و به او پيشنهاد مي‌كند كه در حوالي همدان با مردم خود اسكان يابد و تبعيت ايران را بپذيرد ملا به بهانه اينكه من كاره‌اي نيستم بايد شيخ احمد تصميم بگيرد از تهران برمي گردد.

بارزاني‌ها پس از مراحعت ملا از تهران بتدريج از جلگه سولدوز، اعم از «قاراتورپاخ و ساري تورپاخ»[12] خارج شده بودند. اما در بخش «دشت ماهور»[13] سلدوز در ارتفاعات «وزنه» و «اسماعيل آباد» در حاشيه شمال غربي سلدوز سنگر گرفته بودند. آنان در دو ساحل رودخانه گادار نيز تقريباً در ما بين سلدوز و منطقه اشنويه سنگرگيري كرده بودند.

آرتش نيز بدنبال آنان وارد سلدوز و نقده مي‌شود سياست دولت در بيرون راندن بارزاني‌ها سياست «كيش كردن» بود نه حمله نظامي. توپخانه آرتش در بالاي تپه نقده مستقر مي‌شود و از روز 24 اسفند سال 25 شروع به پرتاب متناوب گلوله به طرف ناحيه اشنويه مي‌كند.

تفريشيان قهرمان (!) نيز لوله توپ را كه از بيت المال اين مردم دزديده و با خود به اشنويه برده بود، به طرف نقده مي‌گيرد. گلوله توپخانه دولت به دشتها مي‌افتد ولي گلوله‌هاي توپ تفريشيان به وسط مردم. او در كتابش سخن از اين موضوع نمي‌گويد، نمك خورده روسها از زوزه و انفجار گلوله‌هاي توپ خودش كه بر خانه و كاشانه مردم مي‌افتاد سكوت اختيار مي‌كند اما از مهارت خود در امور توپ و تير اندازي قصه‌ها دارد. البته خودش اعتراف كرده است كه نيروهاي دولتي قصد كشتن بارزاني‌ها را نداشتند. و نيز افسر مسئول توپخانه دولتي در بالاي تپه نقده مهارت تفريشيان را تاييد كرده و گفته بود: فوراً جاي توپ‌ها را عوض كرده و همه مردم اطراف را نيز تخليه كنيد، تفريشيان هم توپ‌ها و هم تمام اين خانه‌ها را مي‌زند، ما بارزاني‌ها را ملاحظه مي‌كنيم اما قساوت او چنين اجازه‌اي را به او نخواهد داد.

هنوز معلوم نيست كه اين آقاي مسئول توپخانه كه چنين برنامه‌اي را پيش بيني مي‌كرده، چرا از اول توپخانه اش را در خارج از نقده مستقر نكرده؟! شايد اگر او امروز حاضر بود، به اين سئوال پاسخ مي‌داد كه براي تفريشيان هر دو صورت قضيه مساوي بود. ـ كه بود ـ اگر ترس از نيروي دولتي سران بارزاني را به كنترل تفريشيان وادار نمي‌كرد خدا مي‌داند كه وي چه بلائي بر سر مردم نقده و سلدوز مي‌آورد. تحريك شده‌اي كه جز خشونت چيزي فهمش نمي‌شد. و قتل برايش آب خوردن بود. وي قهرماني است كه براي كشته شدگان فرقه در تبريز كه همگي ابزار دست روس «دشمن اشغالگر» بودند، گريه مي‌كند و نام آنان را شهيد مي‌گذارد ليكن آنهمه قتل و غارت و تجاوز را كه توسط فرقه در آذربايجان رخ داد، ناديده مي‌گيرد و به قتل هائي كه خود مركتب شده افتخار مي‌كند.

وي در مورد كوبيدن نقده تنها عبارت زير را مي‌گويد:

من توپ را به «سنگان» ـ روستائي در سه كيلومتري اشنيوه در كنار رودخانه گادار ـ بردم و آماده تير اندازي شدم اولين چيزي كه به فكرم رسيد اين بود كه توپ طرف را خاموش كنم زيرا تير اندازي توپ براي كساني كه آن را نديده‌اند چيز وحشتناكي است...

تفريشيان در جمله فوق محتواي ضميرش را آشكار كرده است: آيا كساني كه تير اندازي توپ را نديده بودند آرتشيان بودند يا مردم نقده و يا بارزاني ها.

به هر حال ما ديگر از اين قهرمان سخن نخواهيم گفت، فقط اين جمله را مي‌گوئيم: او به دروغ مي‌گويد من نمي‌خواستم گلوله‌هاي توپم آدم بكشد.

سران آرتش بر اساس همان تاكتيك «كيش كردن» سواران عشاير منگور و مامش را (كه روزهاي پيش نيروهاي همرزم ملا مصطفي بودند) از طرف كوه‌هاي جنوب سلدوز و سواران قره پاپاق را نيز در داخل سلدوز و بخش دشت ماهور (حد شمال غرب سلدوز) به سوي سنگرهاي بارزانيان حركت مي‌دهد. منگورها و مامش‌ها در مقابل توپخانه بارزاني‌ها نمي‌توانند پيشروي كنند.

قبلاً ملا مصطفي از همه سران عشاير: پيران، مامش و منگور «قسمنامه» گرفته بود. يعني آنان 9 بار سوگند خورده بودند كه هرگز بر عليه او وارد جنگ نشوند، اينك سوگندشان را شكسته بودند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home